جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۰۲
مرداد

موقعیت:

روز سیزدهم رمضان

جزء سیزدهم

سوره یوسف

مقدمه:

جگرپاره اش بود؛ یوسف! و بعد بنیامین! به بقیه کاری نداشت. فقط یوسف را می دید! خیلی دوست داشت یوسفش را!

وقتی بگویند جگر پاره ات را گرگ خورد؛ این هم خونش...

آن قدر گریه کرد تا چشمانش سفید شد! نابینا شد... آنقدر انتظار کشید تا پیراهنش به کنعان آمد اینبار نه اما خونی بلکه با بویی از یوسف! ولی سربلند بود وقتی یوسف را دید بگوید یک لحظه هم فراموشت نکردم جگر بابا! و تمام این سالها گریستم...گریستم و گریستم عزیز بابا! عزیز مصر!!!

اصل مطلب:

هل علمتم ما فعلتم بیوسف!؟

اصلا فهمیدید با یوسف چکار کردید!؟ انداختیمش توی چاه غیبت... اگر دیدیمش نشناختیم...همواره ما را دید حیا نکردیم..اصلا نفهمیدیم با یوسف چه کار کردیم!

اصلا نفهمیدیم آقا!

خدا می داند ما دوستتان داریم!

همه این سالها که نه ولی چندباری را هم برایتان گریه کردیم!

همه لحظات که نه ولی لحظه هایی هم به یادتان بودیم ! شاهدش همین نیمه شعبان که گذشت...

خدا می داند ما دوستتان داریم فقط کمی نابلدیم! محبتمان به آدمیزاد نمی ماند! هزار جور خطا می کنیم اما دوستتان داریم! هزار جور گناه...اشتباه...بی توجهی ...دیگر نگویم که خودتان بهتر میدانید!

اگر از نیمه شعبان تا حالا یادمان رفته است شما را... خب رمضان شد و دعا و عبادت و کارهای دیگر!

خدا میداند سرمان شلوغ است ... ولی حالا با کاسه های گدایی ام آمده ام سراغتان!

با همان کاسه های برادران یوسف.

یا أیها العزیز! مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه المزجاه فاوف لنا الکیل..

عزیز ما!

ما و خانواده هایمان گیر کرده ایم آقا اگر برادران یوسف اندک چیزی برای ارائه داشتند ما همان را هم نداریم ببخش به ما!

ببخش آقا

خدا میداند دوستتان داریم!!!

  • درویش بی ریش!
۲۴
تیر

سیب یا گندم...فرقی نمی کند! آدم یا حوا...فرقی نمی کند! هبوط اتفاق افتاد و ما فرو افتادیم! و چون جایمان عوض شد ذائقه مان هم ...! به زمینی بودن خو گرفتیم!

قابیل یا عمربن سعد...فرقی نمی کند! هر دو ذائقه شان عوض شده بود! یکی به حسادت خو کرد و آن دیگری را گندم ری برانگیخت!

وقتی به زمین عادت کردی..وقتی یادت رفت آسمانی هم هست دیگر هیچ چیز آسمانی به چشمت نمی آید...نه غذایی که نازل می شود نه ماهی که شکافته می شود و نه هیچ چیز  دیگر! ما یا قوم موسی...فرقی نمی کند! دهانمان طعمش عوض شده است! برای ما خانه و مسکن و پول و مقام معناپیدا کرد و برای آنها عدس و باقلای زمین مهم شد!

اما من با آن مرد کلیمی که با خدا زندگی می کرد و برای خدا غذا می پخت فرق دارم! او طعم دهانش خدایی بود! خدا را می دید! خدا را می چشید! با خدا بود! حتی موسی که خدایی خدایی بود داشت از خدا دورش می کرد!!

من اما نیستم! من اعتقاد دارم خدا را نمی شود دید و این باعث شد که دیگر نبینمش!! آنقدر از خودم دورش کردم که نزدیک تر از رگ گردن بودنش برایم توهم شد! هرچه دورتر شدم دهانم تلخ تر شد! از چیزهایی که می چشیدم خوشم نیامد و درحسرت یک ذائقه آسمانی ماندم!

یامن هو ذکره حلو!

در حسرت چشیدن این حلوا ماندم و هستم هنوز! دهانم تلخ شد با غیبت و دروغ و لغو و چرندیات! خو گرفتم به توهین و تهمت و ...

من دلم حلوای شیرین ذکرت را می خواهد! شیرین چون حلوا! حسابی هوس کردم و مدام تو را از خودم راندم اما تو ....کریم بخشنده به هر بهانه ای مرا یاد خودت انداختی تا دهانم شیرین شود اما ذائقه ام برگشته بود! بدسلیقه شده بودم! تو به من چه خواستم و نخواستم دادی! یا من یعطی من سأله یا من یعطی من لم یسأله...

تو حتی به مهمانی ات دعوتم کردی و سر سفره ات نشاندیم!.... بیا! این هم سفره ای پر از شیرینی پر از حلوا!

یا من هو ذکره حلو! حلو...حلو...حلو...

احساس می کنم که شیرین می شود دهانم ! به هر لطایفی که می دانی نگذار از سفره ات گرسنه برخیزم! یا من یعطی من سأله!...نگذار گرسنه بروم!... حالا که حلوا در دهانم می گذاری بچشان طعمش را به ذائقه بد سلیقه ام!

یا من هو ذکره حلو

 

بعدا نوشت:

1. به هیاتی دعوت شدیم نامش فاطمه الزهرا و رسمش وبلاگی ست! و همین شد که نوشتم و برگشتم و کسان دیگری هم هستند و می نویسند در این هیات تا 14 روز...

برای دیدن برنامه هایشان سری به زائر صفا بزنید.

و برای دیدن جلسه اول به اینجا و جلسات بعدی به  اینجا  و اینجا  و اینجا و اینجا بروید.

2.  ببخشید از چایی بعد از روضه خبری نیست!!!

3.صلوات فراموشتان نشود.

یاعلی

  • درویش بی ریش!
۲۰
تیر

روزی دلم را خدایی بود

که به لطف نامهربانی اش

خداپرست شدم

شاید حکمت خدا همین باشد

                                        شکستن     برای دلبستن

پ.ن: آدم گاهی وارد خانه خودش (یا کلبه درویشی اش) هم که می شود باید یااللهی بگوید و خبری بدهد!

ماه رمضان فرصتی ست تا بلکه کمی به جای خالی ام نزدیک شوم.

پس به همان دلیل بی دلیلی فعلا بر میگردم!

 

  • درویش بی ریش!
۲۰
خرداد

چند سال پیش بود که اولین وبلاگمو درست کردم یادم نیست! اما اولین وبلاگ جدی ای که داشتم با سه تا از دوستام بود همون سال اول دانشگاه باهم درستش کردیم. بعد دست سنجش ما رو از هم دور کرد... هر که دانشگاهش دورتر مهرش کمتر!! اما باز مقامت کردیم و یه دوسالی رو با هم وبلاگ رو چرخوندیم. من بودم و سالک و زهرا و عسل! یادش بخیر دبیرستان که بودیم دغدغه های جالبی داشتیم که در این مقال نگنجد و در حوصله مخاطب نیز!

اما بعد! دست سنجش قوی تر از مقاومت ما بود و شد همان که گفتم و راه ما جدا شد و قلب و دل و مهر و دوستی ما نیز! یا حداقل من از آنها!

حالا زهرا وبلاگی دارد تا از زنده بودنش باخبر باشم! و سالک و عسل...؟؟!

و اما من!

این وبلاگ را درست کردم با اسمی که برایم معناداشت! جای خالی من!! روزی که این اسم را انتخاب کردم جای رفیعی را برای خودم در نظر داشتم که خالی از من بود! ( عند ملیک مقتدر...) و بنده ای می خواستم باشم که باید!

و حالا جای خالی ای که برای خودم در نظر دارم در کنار یک دوست است!! و این یعنی نمیدانم چه!!؟ (از اساتید ادبیات به خاطر جمله بندی عالی ام عذر می طلبم!)

و می دانستم روزی خواهد رسید فرجام این وبلاگ! (بازهم عذر!)

و حالا آن روز است! به هیچ دلیل منطقی ولی نه به هیچ دلیلی!!

یاعلی

پ.ن: نمی خواهم بگویم برای همیشه اما فعلا اینطور فکر می کنم!

  • درویش بی ریش!
۰۸
خرداد

قال الله تعالی:

مَن طَلَبَنی وَجَدَنی (هرکس مرا طلب کند مرا می یابد)

و من وَجَدَنی عَرَفَنی( و هرکس مرا یافت مرا می شناسد)

و من عرفنی أَحَبَّنی( و هرکس مرا بشناسد مرا دوست خواهد داشت)

و من أَحَبَّنی عَشَقَنی( و هرکس مرا دوست بدارد به من عشق خواهد ورزید)

و من عشقنی عَشِقتُه( و هرکس عاشق من شد عاشقش خواهم شد)

و من عَشِقتُه قَتَلتُه( و هرکس که من عاشقش باشم را خواهم کشت)

و من قَتَلتُه فَعَلَیَّ دِیَتُه( و هرکس را بکشم پس دیه اش بر گردنم است)

و أنا دِیَتُه

«و من خود دیه او هستم»

زیاده گویی:

1. در طلب تو گیر کرده ام هنوز!!! آه از راه دراز و توشه کم!

2. آری من نزول کرده ام! نه!! تازه فهمیده ام که اصلا صعود نکرده بودم!

3. مشکل از ناسازی ساز بدآهنگ من است.

  • درویش بی ریش!
۲۲
ارديبهشت

جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است

هزاربار من این نکته کرده ام تحقیق..!

.

.

یعنی: ای هیچ برای هیچ با هیچ م‍‍پیچ!!

  • درویش بی ریش!
۱۵
ارديبهشت

 

 

 

 

تا کی؟ کجا؟ چقدر صبر؟!...

.

.

 

این نبش قبر، عقده ی دیرینه ی شماست

این ها گواهِ جنگ علیه خودِ خداست 

وهاّبیان پست! چرا بس نمی کنید 
اندازه ی خصومت یک قوم تا کجاست؟
گیرم که نبش قبر کنیدش، چه فایده؟ 
دیگر مزارِ ابن عدی در قلوب ماست ... 
"یک عده آمدند پی نبش قبر"، آه
این حرفها چقدر برای من آشناست 
تاریخ چند صفحه ورق خورد تا رسید 
آنجا که دور قبر غریبی سر و صداست ...
تا نبش قبر فاطمه راهی نداشتند 
دیدند ذوالفقار به دستان مرتضاست 
ذهنم دوباره رفت به جایی شبیه این 
حرف مدینه نیست دگر، حرف کربلاست 
ده نیزه دار دور و برِ قبر کوچکی 
حلقه زدند... لشگر دشمن چه بی حیاست 
حالا رباب مانده و یک شیرخواره که 
مثل سرِ حسین، سرش روی نیزه هاست...
(مسعود یوسف پور)
  • درویش بی ریش!
۲۱
فروردين

چه گوید دل تنگ دیدار...

تمام شد! چگونه...چطور...!؟ اما تمام شد! مهلت به پایان رسید و وقت خداحافظی چه زود فرا رسید! تمام شد قدم زدن روی زمینی که پیامبر(ص) گام برداشته بود...تمام شد گرد و غبار بقیع را از دور دیدن...آهسته گریستن...با خوف دعا خواندن و تظاهر کردن به بی تفاوتی ... تمام شد چرخیدن چرخیدن چرخیدن به دور خانه اش! تمام شد نگاه کردن به جای خالی امامت در کنار سنگ سیاه(حجرالاسود)... تمام شد به چه سرعتی...به چشم هم زدنی...

عطر جنت تمام شد افسوس...

  • درویش بی ریش!
۰۳
فروردين

او لغزیده ای بود که با طناب ایمانش و اعتقادش خودش را بالا کشیده بود و من بر قله ای بودم که با ریسمان پوسیده غرور و تکبرم پایین لغزیدم و در کمرکش کوه به هم رسیدیم!!

.

.

خدا می خواست که من را ادب کند و او را بالا بکشد!!

پ.ن:

1. سال جدید امیدوارم سال پر برکت و پر از معرفتی باشد برای همه.

2. سالی که نکوست از بهارش پیداست...بهاری که با فاطمیه شروع می شود و با سفر حج عمره! حلال کنید اگر بدی و خوبی دیدید!

3. متن بالا مخاطب خاص دارد ولی دلیل نمیشود که برای دیگران مصداق نداشته باشد!چشمک

4. یاعلی

  • درویش بی ریش!
۲۲
اسفند

زندگی پستی بلندی داره...مواظب باش تو بلندی ها از پستی ها یادت نره و یهو زیر پات خالی شه...

تو پستی ها هم زیادی نمون چون بعدش بلندی های قشنگی پیش روته!!

  • درویش بی ریش!