جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۲۳
بهمن

از بس که دوریم از مسیر مستقیم...از بس که به بیراهه زده ایم و خاک و گرد و غبار نه تنها چشممان را کور کرده است بل حلقمان هم از تراکم گرد و غبار بسته شده است...حرف که میزنیم یک مشت ناحرف بیرون می آید! حرف نیست که! ناحرف است!

در این اوضاع و شرایط بیراهه روی...به خاکی زدن ... تاریکی راه به خضر راه نیاز است و نفس حقش.

و در این حکم شک جایز نیست!

انگار کن من هم از همانهایی هستم که گرد و غبار راه حنجره ام را بسته...پایم به گِل نشسته و هرچه می گویم خدایا! نفس حق...یک مشت ناحرف از دهانم میریزد بیرون که گفتنش اینجا بی ادبی است! نه به   شما! به    خدا! من واقعا می خواستم بگویم خدایا نفس حق! اما خب چیزهای دیگری ریخت بیرون که باید همینجا درز بگیرمشان و خدا هم درز می گیرد خوب درز گرفتنی!

...

و خوب ناحرف ما را می فهمد خوب فهمیدنی! نفس حق را فرستاد!!

گرد و غبار کمی خوابیده است و پایم کمی رهاتر شده است. تقصیر نفس حق نیست.. تقصیر جاده خاکی و گل و لای و سختی راه هم نیست! تقصیر من است که چشمم را باز نکردم و با سر رفتم توی خاکی!

القصه که نفس حق فوت هم که بکند برای ما انگار کن که طوفان کرده است! و یک مقدار جلوی راهمان را دیدیم و حداقلش فهممان بیجک گرفت که از جاده اصلی چقَدَر دوریم! چقَدَر!

نفس حق راست می گوید(همیشه راست می گوید)، نقل همان حواله است و آزمون الهی که قبلا خدمتتان عارض شدم! حواله برای ما کمی سنگین شده ولی لا یکلف الله نفسا الا وسعها...

پس حکما وسعمان میرسیده که حواله آمده و باید که کمی به تنبلیمان بد و بیراه بگوییم و بجنبیم تا حواله از دست نرفته و نمره این یکی آزمونمان هم صفر نشده تلاشی بکنیم!

نصیحت نوشت:

1. وقتی خدا حواله را انداخت توی بغلت اعتقاد کن که وسعت بوده و هست و خواهی توانست!

2. حواله باکلاس همان آزمون است و امتحان و ما همیشه خدا باید کنکور بدهیم! نکات تستی یادتان نرود! : صبر، شکر، توکل

  • درویش بی ریش!
۲۳
دی

حس غریبی ست به تاریخ پیوستن

تاریخی شدن

و حتی تو را حفظ نکردن!

.

.

.

.

.

بعدا نوشت:

مخاطبان خاص زیاد دارد! اگر بفهمند.....

  • درویش بی ریش!
۰۳
دی

امروز انگار ناگهان برای حتی اگر شده لحظه ای با تکان های خداوند از خواب پریدم!!

و دیدم که:  اِ ... عَجَب!!! اینجا کجاست ! من کجا هستم!؟

من

کجا

هستم!؟

***

این را امروز فهمیدم ولی چیز جدیدی نبود. اینکه هرروز حواله ای میدهد دستت! حالا آن حواله می خواهد پختن ناهار باشد یا کمک درسی به دوستی یا پاسخ سلام کسی...و یاحتی تر دوستی با کسی!

امروز وقتی به دستانم نگاه کردم دیدم پر از حواله است... پر از کارهای انجام نشده! و وقتی که اندک است.خیلی اندک و من از این فرصت کم ترسیده ام!

آه مِن قِلة الزّاد... آه از کمی توشه!

***

چندی می شود که نمی فهمم چرا، چطور، چگونه کاری را کردم و اثر مثبتش را دیدم! یعنی من برنامه می ریزم نمی شود و خدا برنامه می ریزد و میشود و جالبی اش اینجاست که خدا همان برنامه ای که من می خواستم انجام دهم می ریزد و می شود! دوباره «یعنی» اگر من می خواستم امروز بروم بیرون نمی شود اما فردا که من نمی خواهم همان بیرون رفتن را خدا می خواهد!

.

.

.

حس کودکی که در آغوش پدرش دست و پا میزند برای رها شدن اما بعد خسته می شود و به همان آغوش پناه می برد! یک همچین حسی را دارم!

توضیح اضافه:

تو این وسط هیچ کاره ای!

او همه کاره است!

نتیجه:ساکت باش و فقط بگو چشم!!!!

  • درویش بی ریش!
۱۳
آذر

خود را به تمامی برقلب من افکند...

پ .ن:دستم راگرفت وباشتاب مرابرد وبرد وبرد...لایه به لایه عبورکردیم!!ناگهان ایستادم,

ترسیدم!...

 

روکردم به خدا گفتم :برم؟
.

.

گفت :برو!!!

  • درویش بی ریش!
۰۹
آذر

خدایا

اگر اجازه دهی می خواهم پیاده شوم!

سرعت دنیا زیادی زیاد است!

سرم دارد گیج می رود و همین مقدار هم یارای نوشتن نیست!

اجازه می دهی؟...

  • درویش بی ریش!
۳۰
آبان

اولین بار که وبلاگ درست کردم نیتم جذب مخاطب بود و وب بازی. چندبار وبلاگم را تعطیل کردم و چندبار از نو شروع کردم. اما حالا برایم اهمیتی ندارد که لیست نظراتم یکی باشد یا هزار تا!

می نویسم فقط برای خواننده ای که بخواهد بخواند.. و کاری نداشته باشد که مدتهاست من نوشتن یادم رفته است!

و اما بعد...

یک بار گفتم "و همه چیز از آن خم آب می خورد!" حالا دیدی راست می گفتم؟! دیدی چگونه بیعت غدیریان حتی لحظه ای هم نپایید؟

بیعت شکنی سینه به سینه منتقل شد تا کوفیان...

گفتند بیا ولی راه ندادند!

گفتند بیا ولی آب ندادند!

گفتند بیا ولی استقبال نکردند

راه بستند و آب بستند و شمشیر کشیدند!

می ترسم از عاقبت آب خوردن از آن خم!!

میترسم از این بیعت شکنی های سینه به سینه

می ترسم...

می گوییم بیا مبادا...

می گوییم بیا مبادا...

می گوییم بیا مبادا...

  • درویش بی ریش!
۱۰
آبان

پ.ن: راست گفت یکی از دوستان که آپ کن!

اصلی نوشت: اصولا خود غدیر همه حرف ست و دیگر حرفی نمی ماند!

هیچ کس صدهزار نفر را نگه نمیدارد تا بگوید علی (ع) را دوست داشته باشید!! آن هم زیر ظل آفتاب، خسته و کوفته، وسط بیابان...

نه؟ کسی این کار را می کند؟ واضح است که ما درباره غدیر می خواهیم که نشنویم!! می خواهیم که نبینیم! دست بلند شده بر دست نبی را! صدای من کنت مولاه را.. خیل عظیم بیعت کنندگان را..

گفتم که حرفی نمی ماند و باز پرحرفی کردم..

غدیرتان پر از حب علی (علیه السلام) باد.

  • درویش بی ریش!
۱۸
مرداد

تهدمت والله ارکان الهدی..

یعنی چی؟

درون نوشت: خسته ام از حرف زدن زیادی... به کمی سکوت و مقداری تفکر نیاز دارم!

  • درویش بی ریش!
۰۵
خرداد

یادم میاد وقتی دبیرستان بودم دو تا دوست داشتم که در کنارشان به معنای واقعی کافر بودم!!! مثلا یک روز می آمدند میدیدم یک حالت عرفانی ای دارند؛ چی شده؟! امروز وفات حضرت ام البنین است... یک روز دیگر خیلی شاد بودند؛ چی شده؟! ولادت حضرت علی اصغر است...

یادم میاید همیشه دوستم شاکی بود که چرا ما فقط دهه محرم و نیمه شعبان و 13 رجب و این روزهای مشهور را مورد توجه قرار میدهیم. چرا مثلا شهادت امام هادی (ع) می آید و می رود و ما هیچ نمی فهمیم!!؟؟؟ قسم می خورم تاکیدش روی امام هادی (ع) بود!

.

.

.

.

خیلی دارم سعی می کنم که مقدمه چینی کنم و بعد حرفم را بزنم اما نمی توانم:

حتما باید کسی (یا بهتر بگویم ناکسی) به مقدسات ما توهین کند تا ما به خود بیاییم؟!

در تمام این سالها یک بار یادم نمی آید که سالروز شهادت یا ولادت امام هادی(ع) حتی یک بنر یا تبلیغات هیات و روضه ای را دیده باشم اما این روزها جا به جا تجمع عزاداران امام هادی(ع) و هیات عزادار امام هادی(ع) و .. به چشمم می خورد.

جسارتا آقا باید بگویم ما ملتی هستیم که باید یکی توی گوشمان بزند تا بفهمیم بایدچه کار کنیم! ما به هر امام فقط یک روز اختصاص میدهیم و سعی میکنیم برایش سنگ تمام بگذاریم...نمی شود که بالاخره همین جوریش خیلی ها شاکی هستند که همه روزهای سالمان را به خاطر ولادت و شهادت تعطیل کردیم. باید رعایت اینها را هم بکنیم دیگر! ما در سال فقط یک روز یاد امام زمانمان می افتیم.. فقط یک روز یاد امام علی (ع) می افتیم.. و ده روزی هم برای امام حسین(ع) عزاداریم و باز هم جسارتا هیچ روز یاد شما و امام حسن(ع) و امام سجاد(ع) وامام باقر(ع) و امام صادق(ع) وامام  کاظم (ع) و امام جواد(ع) نمی افتیم...

...

می ترسم.. می ترسم از این روند رو به رشد توهین ها..

می ترسم امام بعدی ...؟

پ.ن: شرمم می گیرد وقتی تمام این سالها از شهادت و ولادت شما هیچ حالیم نبود و امروز تازه(!) رگ غیرتم جوشیده است! عدو شود سبب ..........

  • درویش بی ریش!
۱۷
فروردين

گفت : در می زنند مهمان است

گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است

مزن این خانهء مسلمان است

مادرم رفت پشت در، اما



گفت:آرام ما خدا داریم

ما کجا کار با شما داریم

و اگر روضه ای به پا داریم

پدرم رفته ما عزاداریم

پشت در سوخت بال و پر، اما



آسمان را به ریسمان بردند

آسمان را کشان کشان بردند

پیش چشمان دیگران بردند

مادرم داد زد بمان! بردند

بازوی مادرم سپر،اما



بین آن کوچه چند بار افتاد

اشک از چشم روزگار افتاد

پدرم در دلش شرار افتاد

تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-

گفت: یک روز یک نفر اما...

سیدحمیدرضا برقعی

 

پ.ن: و باز هم اشک میرسد از راه!

  • درویش بی ریش!