إنسان یعنی نسیان....
آدمیزاد است و فراموشکاری اش. فراموش می کند که نباید در کارهای خدا دخالت کند؛ إن قلت بیاورد و برای خودش جایگاهی قائل شود.
یادش می رود که قبلا ها چطور همه اینها را خدا به او فهمانده. فهمانده است که تو وظیفه ات این است بگویی چشم... اگر و اما و آخر نباید بیاوری!! نباید بگویی من!! تویی وجود ندارد!!
ولی خب یادش می رود دیگر. باز شروع می کند برای خودش آسمان را به ریسمان بافتن و تخیل کردن و عالمی داشتن! ته ته ش هم محض خالی نبودن عریضه یک نگاهی هم به بالا می کند...
نوچ!! این قبول نیست. این نگاههای الکی به درد خواهر ابوی محترمت می خورد! بله. باید درست و حسابی به بالا نگاه کنی..اصلا باید همش بالا را نگاه کنی و بعد که خیالت راحت شد اجازه صادر شده است شروع کنی به برنامه ریزی.
ه...ی کی میشود که یادم بماند نگویم من!
پی نوشت
۱. سفر رفتنی بودیم و نمی دانستیم.
۲. قضا بلا مدام دور سر آدم می چرخد. صدقه دوای درد است.
۳. حسش که بیاید دست به کیبورد میشویم ان شاالله
۴. ندارد
- ۹۴/۰۳/۲۵