جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۴
تیر

سیب یا گندم...فرقی نمی کند! آدم یا حوا...فرقی نمی کند! هبوط اتفاق افتاد و ما فرو افتادیم! و چون جایمان عوض شد ذائقه مان هم ...! به زمینی بودن خو گرفتیم!

قابیل یا عمربن سعد...فرقی نمی کند! هر دو ذائقه شان عوض شده بود! یکی به حسادت خو کرد و آن دیگری را گندم ری برانگیخت!

وقتی به زمین عادت کردی..وقتی یادت رفت آسمانی هم هست دیگر هیچ چیز آسمانی به چشمت نمی آید...نه غذایی که نازل می شود نه ماهی که شکافته می شود و نه هیچ چیز  دیگر! ما یا قوم موسی...فرقی نمی کند! دهانمان طعمش عوض شده است! برای ما خانه و مسکن و پول و مقام معناپیدا کرد و برای آنها عدس و باقلای زمین مهم شد!

اما من با آن مرد کلیمی که با خدا زندگی می کرد و برای خدا غذا می پخت فرق دارم! او طعم دهانش خدایی بود! خدا را می دید! خدا را می چشید! با خدا بود! حتی موسی که خدایی خدایی بود داشت از خدا دورش می کرد!!

من اما نیستم! من اعتقاد دارم خدا را نمی شود دید و این باعث شد که دیگر نبینمش!! آنقدر از خودم دورش کردم که نزدیک تر از رگ گردن بودنش برایم توهم شد! هرچه دورتر شدم دهانم تلخ تر شد! از چیزهایی که می چشیدم خوشم نیامد و درحسرت یک ذائقه آسمانی ماندم!

یامن هو ذکره حلو!

در حسرت چشیدن این حلوا ماندم و هستم هنوز! دهانم تلخ شد با غیبت و دروغ و لغو و چرندیات! خو گرفتم به توهین و تهمت و ...

من دلم حلوای شیرین ذکرت را می خواهد! شیرین چون حلوا! حسابی هوس کردم و مدام تو را از خودم راندم اما تو ....کریم بخشنده به هر بهانه ای مرا یاد خودت انداختی تا دهانم شیرین شود اما ذائقه ام برگشته بود! بدسلیقه شده بودم! تو به من چه خواستم و نخواستم دادی! یا من یعطی من سأله یا من یعطی من لم یسأله...

تو حتی به مهمانی ات دعوتم کردی و سر سفره ات نشاندیم!.... بیا! این هم سفره ای پر از شیرینی پر از حلوا!

یا من هو ذکره حلو! حلو...حلو...حلو...

احساس می کنم که شیرین می شود دهانم ! به هر لطایفی که می دانی نگذار از سفره ات گرسنه برخیزم! یا من یعطی من سأله!...نگذار گرسنه بروم!... حالا که حلوا در دهانم می گذاری بچشان طعمش را به ذائقه بد سلیقه ام!

یا من هو ذکره حلو

 

بعدا نوشت:

1. به هیاتی دعوت شدیم نامش فاطمه الزهرا و رسمش وبلاگی ست! و همین شد که نوشتم و برگشتم و کسان دیگری هم هستند و می نویسند در این هیات تا 14 روز...

برای دیدن برنامه هایشان سری به زائر صفا بزنید.

و برای دیدن جلسه اول به اینجا و جلسات بعدی به  اینجا  و اینجا  و اینجا و اینجا بروید.

2.  ببخشید از چایی بعد از روضه خبری نیست!!!

3.صلوات فراموشتان نشود.

یاعلی

  • درویش بی ریش!
۲۰
تیر

روزی دلم را خدایی بود

که به لطف نامهربانی اش

خداپرست شدم

شاید حکمت خدا همین باشد

                                        شکستن     برای دلبستن

پ.ن: آدم گاهی وارد خانه خودش (یا کلبه درویشی اش) هم که می شود باید یااللهی بگوید و خبری بدهد!

ماه رمضان فرصتی ست تا بلکه کمی به جای خالی ام نزدیک شوم.

پس به همان دلیل بی دلیلی فعلا بر میگردم!

 

  • درویش بی ریش!