در کوی شما شکسته دلی می خرند و ...بس!
...
کسی نیست که نداند این را. اما نمی دانم چرا مدتهاست هرکار می کنم دلم نمی شکند!
به زمین می کوبمش...
به در
به دیوار...
به هرجایی می زنمش نمی شکند!
سنگ هم اگر بود تا به حال شکسته بود! لابد آهنی شده! یا چه می دانم ضد ضربه ای چیزی!!.....
حس افرادی را دارم که کارت مترویشان را روی گیت ورودی نشان می دهند و رد می شوند و من دارم توی کیفم دنبال کارت مترو ام می گردم!
هی همه می روند و قطارها پشت هم صدایشان می آید و من هنوز کارت ورودی ام را پیدا نکرده ام! دل شکسته ام را!
برای همین هم حالا اینجا ویلان و سیلان هرکار می کنم دلم را بشکنم نمی شکند! برای همین مجبورم از قاب تلویزیون و اینترنت و گاهی موبایل دوست بامعرفتی حرمتان را ببینم و صدای نقاره هایتان را بشنوم!
نمی دانم با این دل آهنی چطور دلتنگت شده ام! بهانه گیری می کنم! نمی دانم چه سیستمی ست! آهن ها هم گاهی انگار زنگ می زنند... کج و کوله می شوند! خلاصه یک جوری نشان میدهند که حالشان خوش نیست!
...
پ.ن: درست است که نشکسته است دلم اما کج و کوله که شده! جنس بنجول نمی خواهید؟!