جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۴
شهریور

در کوی شما شکسته دلی می خرند و ...بس!

...

کسی نیست که نداند این را. اما نمی دانم چرا مدتهاست هرکار می کنم دلم نمی شکند!

به زمین می کوبمش...

به در

به دیوار...

به هرجایی می زنمش نمی شکند!

سنگ هم اگر بود تا به حال شکسته بود! لابد آهنی شده! یا چه می دانم ضد ضربه ای چیزی!!.....

حس افرادی را دارم که کارت مترویشان را روی گیت ورودی نشان می دهند و رد می شوند و من دارم توی کیفم دنبال کارت مترو ام می گردم!

هی همه می روند و قطارها پشت هم صدایشان می آید و من هنوز کارت ورودی ام را پیدا نکرده ام! دل شکسته ام را!

برای همین هم حالا اینجا ویلان و سیلان هرکار می کنم دلم را بشکنم نمی شکند! برای همین مجبورم از قاب تلویزیون و اینترنت و گاهی موبایل دوست بامعرفتی حرمتان را ببینم و صدای نقاره هایتان را بشنوم!

نمی دانم با این دل آهنی چطور دلتنگت شده ام! بهانه گیری می کنم! نمی دانم چه سیستمی ست! آهن ها هم گاهی انگار زنگ می زنند... کج و کوله می شوند! خلاصه یک جوری نشان میدهند که حالشان خوش نیست!

...

 

پ.ن: درست است که نشکسته است دلم اما کج و کوله که شده! جنس بنجول نمی خواهید؟!

  • درویش بی ریش!
۰۷
شهریور

خدا را نشناختم

مگر به شکستن عزم ها...........

  • درویش بی ریش!
۰۴
شهریور

بعضی حرفا رو دوست داری این قدر بزنی که سیاه و کبود بشن!! (یا جونشون دربیاد)

اما نمی زنی و همون حرفا این قدر راه نفست رو می گیرند تا تو سیاه و کبود شی و ...جونت دربیاد!!

.

.

حساسیتم روی مطالبی که می گذارم اجازه نمی دهدکه اینجا این مطلب خصوصی را بنویسم و وقت شما را بگیرم به دلایل شخصی!

اما اینقدر این روزها فکرم مشغول کسی ست که دوستش دارم و نگرانش هستم که نتوانستم اینجا چیزی نگویم. گفتم شاید دعا کنید و گره از کارش باز شود...

حرف نمی زند تا کمکش کنم. درد دل نمی کند تا سبک شود. و از درون دارد هر لحظه در خود بیشتر فرو می رود و من از دور شاهد این فرو ریختنش هستم و فرو می ریزم.

گفتم شاید دعا کنید و گره از کارش باز شود و ما هم به آرامشی برسیم!

مخاطب نوشت:

تو حتی اگر با من حرف نزنی من حرفهایت را می شنوم اما کاش تو هم حرفهایم را می شنیدی! شاید ...شاید....شاید تسکینت می دادم!

  • درویش بی ریش!