لزومی نمی بینم که بگویم این افکار کی و کجا به ذهنم آمد! مهم این است که آمد!
*
*
یک وقتی از شهریار شعری خواندم که « با عقل آب عشق به یک جو نمی رود....بیچاره من که ساخته از آب و آتشم...!» و کلی ژست فهمیدن گرفتم که راست می گوید و عاشقی و عاقلی چه سخت است و بیچاره من و آه و بیداااادد!!!
نگو کلا نفهمیدم!
نفهمیدم که آب و آتش فقط یک بخش از من است... عرش و فرش بخش دیگر است...عالی و دنی بخش دیگر... من تماما جمعی از متضادها هستم!
*
*
خدایا !
ما را که آفریدی گفتی تبارک الله... و ما فکر کردیم که برای خودمان کسی هستیم! و وهم برمان داشت! یادمان رفت که چطور به وجود آمدیم!! یادمان رفت که وقتی می میریم تبدیل به چه چیزی می شویم!! یعنی می خواهم بگویم که تبارک الله تو دقیقا به این بود که تویی که از پست ترین چیز به وجود آمدی بدون که می تونی به عالی ترین چیز تبدیل بشی...
می تونی بشی آقای مجتهدی؛ علامه طباطبایی؛ علامه حلی؛ علی بن مهزیار؛....
مارا از فرش بردی به عرش اما تا آمد غرور بگیرتمان یادمان آوردی که تو هم می توانی بشوی یزید؛ شمر؛ صدام و شارون و ... .
نشانمان دادی که چقدر می شود به رحمت تو امیدوار بود حتی تا آنجا که با قطره اشکی بر امام حسین(ع) ؛ با دعای جوشنی در شب قدر تمام گناهانمان را ببخشی...اما تا آمدیم کیفور شویم که بعد از گناه توبه می کنیم و تو می بخشی دوباره نشانمان دادی که این طورها هم نیست و توفیق توبه که گرفته شد یزیدی که با یک نماز غفیله خدا حاضر بود ببخشدش حتی نتوانست یک نماز غفیله بخواند!* و دیدیم خشم و غضب و عدالتی که مو را از ماست بیرون می کشد.
خوف کردیم و امیدوار شدیم
رفتیم به عرش و با سر به فرش خوردیم...
چگونه می شود هم بترسی و هم امیدوار باشی... نگاه کنی به آن جنبه ای پست و حقیر و بعد اوج بگیری و بالا بروی....
پ.ن
مطلب مال خیلی وقت قبل است اما الان انتشارش دادم!
تاکید می کنم که مطالعه مطلب بدون نظر حق الناس است! پیگرد قانونی دارد و غیره !