هل من ناصر ینصرنی؟!...
- در و دیوارها را هنوز سیاه پوش نکرده ای؟! آن پرچم های عزا را آماده کرده ای؟!پس چرا هنوز چای و قند نخریدی؟! خاک بر سرت با این حواست!!
هل من ناصر ینصرنی؟!..
- لباس مشکی..؟! اه اه (به ضم الف!) لباسم حسابی کهنه شده است! می خواهیم برویم مجلس عمه خانم نمی شود که با این لباس رفت باید فردا برم بازار!
هل من ناصر ینصرنی؟!
- برای شب عاشورا آقای ...رو دعوت کن! حسابی مستمع جمع می کنه! چی؟!! آقای ...؟! اون که همه ش فلسفی حرف می زنه آدم نمی فهمه چی می گه! باید یکی باشه همچین اشک بگیره از مردم!!!
هل من ناصر.......ینصرنی؟!
- هنوز زوده بابا! ساعت ده هم بریم می رسیم! مداح هنوز از این به بعد میاد!!!!(حرفهای شب عاشورا و تاسوعا)
هل... من... ناصر...
- ...
هل...
من..
ناصر..
تمام شد! آن قدر گفت و گفت و گفت که صدایش قطع شد و تو هنوز در گیری! آخر درگیر چه هستی؟! چه مرگت است؟! کر شده ای مگر؟! چرا نمی شنوی؟! چرا ن م ی ش ن وی؟! خب دارد دنبال یار می گردد! هی نامه بده هی بگو آقا بیا! خب به امید تو بیاید یا یکی مثل تو؟! تمام شد! سرش از قفا بریده شد! بریده شد! یعنی دیگر بدنش بی سر شد! یعنی سرش بی بدن شد! یعنی سرش روی بدنش دیگر نیست!یعنی روی بدنش دیگر سر نیست! طوری نیست که خواهرش هم نمی شناسدش! طوری نیست..! یعنی نیست دیگر!! نیست! نیست! نیست! یاری نیست! به خدا یاری نیست! کسی نیست! ما کر شده ایم! کور شده ایم! گم شده ایم! داریم می رویم به درک...! دعا کن در همین مهلت ده روزه بلکه آدم شویم! دعا کن... مهلت تمام شد! کجای کاری؟!!