...
یک پیرهن مشکی و یک بیرق روضه؛ بانی شد و ما بنده ابلیس نگشتیم
.
.
.
البته آنطور که باید هم دشمن ابلیس نمی باشیم اما انشاالله به حرمت بانی مجلس بنده ابلیس هم نباشیم! همان طور که قبلا گفته شد «یا مجیر» های رمضان و العفو های شب قدر و اشک های عرفه برای زنگار قطور آینه دل ما کم بود. برای چنین سیاهی عظیمی که بر دل ما نشسته است سیاهی عظیم تری لازم است. سیاهی لباس عزا... برای ما شستن کافی نیست تبر ابراهیم لازم است... شوکی بزرگ...مصیبتی عظمی! مصیبتی که تا دنیا دنیاست حرارتش در دلمان خاموش نشود... و دل خوش کنیم که ما را در مجلسی ؛ روضه ای؛ راه داده اند.
.
.
.
صلی الله علیک یا ابا عبدالله...
نطق من مدت هاست کور شده. حرف زدنم نمی آید. به زور از گوشه و کنار ذهنم واژه ها را سر وسامان می دهم تا بشود ۴تا پاراگرافی که می بینید. چشم کشیدم تا محرم برسد... تازه کمی عقلم رسیده است که راضی باشم به روزی ای که شما به ما می دهید. برای همین می روم می نشینم گوشه روضه همسایه و جیک نمی زنم که دلم می خواهد فلان جا و بهمان جا باشم. مهم این است که هستم. هستم جایی که بتوانم برایتان اشک بریزم.
گاهی روضه خوان ها حرف های ثقیلی می زنند که توی گلوی من گیر می کند. یکی می گفت آقا ما برای شما حاضریم تمام زندگی مان را بدهیم. به خودم رجوع کردم دیدم ...
یا می گویند که آقا کاش در کربلا بودیم و شما تنها نبودید! باز به خودم رجوع کردم دیدم همین الان اگر امام زمان (عج) ظهور کنند در اینکه بنده را در سپاهشان راه بدهند شبهه و شائبه است. من کجا مثل حبیب و زهیر و جون و حر هستم؟!
باز حداقل یک فرصتی هست که روی خودم کار کنم تا شاید هنگام ظهور سرافکنده نباشم. شاید. در واقع خدا به ما لطف کرد که فرصت تغییر و آدم شدن داد!
حالا بگذریم. شما خوب می دانید آقاجان! که ما ؛ که من نه آدم حسابی هستم که باید باشم نه به آن معرفت رسیده ام . اما دارم می آیم توی روضه هایتان چون تنها گریستن هنر من است! و سلاحه البکاء
می آیم که درستم کنید. که بشوم آدم حسابی ای که می خواهید. سه سال طول کشید تا یک چیز یاد گرفتم. گیرای ام پایین است قبول اما صبر و حوصله شما هم انتهایی ندارد. درستم کنید!