جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در آبان ۱۳۸۹ ثبت شده است

۲۰
آبان

در کلاس اخلاق

.

.

.

.

نااابووود می شویم!

  • درویش بی ریش!
۰۱
آبان

پیش نوشت:

احوالات این روزهای من به دو حال است: یا به تو فکر نمی کنم یا از فکر کردن به تو فرار می کنم!!

می خواستم چند کلامی با ابلیس سخن بگویم. بعد که خوب با خودم سبک سنگین کردم گفتم همین جوری اش به اندازه کافی پررو و جسور هست. اگر هم صحبتش شوم یحتمل مرا از خودش حساب می کند. (حساب نکند؟!)

خود نوشت:

خداوندا!

نشسته است و دارد به ریش من، به ریش همه ما می خندد. نخندد؟! حق دارد بخندد نه؟! یک محاسبه سرانگشتی است. قرار بوده به من سجده کند. قرار بوده در مقابل من خوار و ذلیل باشد؛ اما حالا من به او سجده کردم، من خوار و ذلیل شدم، من دنبال او افتادم! تو هم مدام برای ما دلت می سوزد.

أَفَتَتَّخِذونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَولیاءَ مِن دونی وَ هُم لَکُم عَدُوٍّ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!! سوره کهف.

نمی دانم در این « و مِن دونی» و «و هُم لَکُم عَدُوٍّ» چه سری نهاده ای؟!

 چنان سوزی دارد و چنان با سوز می پرسی که اگر تمام دریاها و درختان جوهر و قلم شوند و تا قیام قیامت جلوی این دو جمله علامت سوال و تعجب بگذارند؛ جا دارد! انگار تمام سوز دنیا و عقبی را در این دو جمله ریخته ای! انگار احساس می کنم جگرم می سوزد، قل قل (به ضم ق) می کند و بعد حالم به هم می خورد، از خودم، از وجودم، از کارهایم، از آدم ها ، از دنیا و ما یتعلق به!!

طوری می گویی «و من دونی»؟!؟ که هر اُم قمری هم که باشد می فهمد که اگر به جای اینکه بیاید سراغ تو برود سراغ شیطان، خیلی زشت است، عیب است، قبیح است. هرچند علتش را نداند! فقط می فهمد خیلی زشت است!

حیف که اطاله کلام حوصله تان را سر می برد وگرنه میگفتم امروز شیطان حسابی به ریش ما خندید. یعنی یک عمر است دارد به ریش ما می خندد. 11سال است به من یکی می خندد! بقیه را نمی دانم!*

اما امروز من هم با او نشستم و به خودم خندیدم! حسابی خندیدم! آن قدر که گریه ام گرفت. شیطان اول نشست و با من به من خندید! بعد کم کم مشکوک شد که این چه طرز خندیدن است و گریه آخرش چه صیغه ای است و کم کم اخم هایش گره خورد! و گفت: آمدی نسازی!!

دوباره  خندیدم. با این جمله حسابی نفسم حال آمد! کیف کردم از این جمله اش! امروز آمدم نسازم! امروز آمدم حجت تمام کنم با تو! (که کاش تمام کرده باشم!) لوسیفر!!*( از این اسم خوشت می آید ابلیس!؟) می خواهم حسابی به ریشت بخندم! باز هم که می خندی!؟ به خدای من شک داری؟!...*

پی نوشت:

1.       اگر شما هم آنچه من شنیدم می شنیدید حتما همین حس من را داشتید. حس کسی که یک پست فطرت دارد مسخره اش می کند!! یک پست فطرت به نام ابلیس!

2.       این ذره ای ست از آنچه شنیدم. دوست داشتید بخوانید.( http://antisemitism.blogfa.com/post-7.aspx)

3.       طبق نظریات صهیونیست ها لوسیفر از جمله اسماء زیبا و شایسته جناب ابلیس! می باشد.

4.       (خودم به خودم شک دارم اما به خدایم نه! کاش او بیاید پشتم بایستد. کاش!)

 

  • درویش بی ریش!