مسافرها
مجاورها
گروهی آذری ها و گروهی هم شمالی ها
یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها
و حالا هرکدام آرام
زبان واکرده در این ازحام؛
آرام:
ببین این دست پینه بسته را آقا
ببین این شانه های خسته را آقا
به بی خوابی دوچشم خویش را مجبوور کردم من
به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من
نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را
به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را...
یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت
یکی بالای گلدسته اذان می گفت
صدا پیچیده در صحن و حرم گویا
در و دیوار با انصاریان می گفت:
اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی...
یکی بغض میان آه را می گفت
یکی هم خستگی راه را می گفت
جوان زایری در گریه هایش «آمدم ای شااااه....» را می گفت
خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور
دلگیر حرم هستند
همانهایی که جا ماندند و حالا پای تصویر حرم هستند...
همانهایی که جا ماندند و حالا پای تصویر حرم هستند.
پ.ن:
گفتنی نیست اما جا ماندن خیلی حس بدی ست خیلی...