جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۲ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

۲۳
دی

حس غریبی ست به تاریخ پیوستن

تاریخی شدن

و حتی تو را حفظ نکردن!

.

.

.

.

.

بعدا نوشت:

مخاطبان خاص زیاد دارد! اگر بفهمند.....

  • درویش بی ریش!
۰۳
دی

امروز انگار ناگهان برای حتی اگر شده لحظه ای با تکان های خداوند از خواب پریدم!!

و دیدم که:  اِ ... عَجَب!!! اینجا کجاست ! من کجا هستم!؟

من

کجا

هستم!؟

***

این را امروز فهمیدم ولی چیز جدیدی نبود. اینکه هرروز حواله ای میدهد دستت! حالا آن حواله می خواهد پختن ناهار باشد یا کمک درسی به دوستی یا پاسخ سلام کسی...و یاحتی تر دوستی با کسی!

امروز وقتی به دستانم نگاه کردم دیدم پر از حواله است... پر از کارهای انجام نشده! و وقتی که اندک است.خیلی اندک و من از این فرصت کم ترسیده ام!

آه مِن قِلة الزّاد... آه از کمی توشه!

***

چندی می شود که نمی فهمم چرا، چطور، چگونه کاری را کردم و اثر مثبتش را دیدم! یعنی من برنامه می ریزم نمی شود و خدا برنامه می ریزد و میشود و جالبی اش اینجاست که خدا همان برنامه ای که من می خواستم انجام دهم می ریزد و می شود! دوباره «یعنی» اگر من می خواستم امروز بروم بیرون نمی شود اما فردا که من نمی خواهم همان بیرون رفتن را خدا می خواهد!

.

.

.

حس کودکی که در آغوش پدرش دست و پا میزند برای رها شدن اما بعد خسته می شود و به همان آغوش پناه می برد! یک همچین حسی را دارم!

توضیح اضافه:

تو این وسط هیچ کاره ای!

او همه کاره است!

نتیجه:ساکت باش و فقط بگو چشم!!!!

  • درویش بی ریش!