جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

خداحافظی

دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۲۰ ب.ظ
  • درویش بی ریش!

دیدگاه (۱۶)

سلام یه راه داریم که می تونید بازدید سایتتونو افزایش بدید اگر خواستید از وب ما دیدن کنید http://iranianemail.vvs.ir ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌
به هیچ دلیل منطقی ولی ن به هیچ خیلی وقتا اینجوریه
پاسخ:
بله! ,
سلام. اعیاد مبارک. همه ی ما در جریان زندگی و در موقعیت های مختلف (اعم از اجتماعی/شغلی/خانوادگی/ احساسی و ...) خروجی ها و اقداماتی داریم که در آن موقعیت اغلب مهم میدانیمش. اما با تغییر اوضاع در بسیاری موارد کارکردها و اولویت هایمان تغییر میکند. لذا می شود چیزی شبیه این. و این لزوما بد نیست. مهم این است که از مسیر کمال دور نزنیم انشاالله. تعطیلش نکنید خواهشا. بالاخره روزی هم می آید که دلتان تنگ شود و چیزکی بنویسید. اما حسرت نخورید. انشاالله همیشه موید و منصور باشید.
پاسخ:
چیزکی بنویسم...! راست می گویید! ,
بعضی وقت ها که یاد بچگی هامان می کنم..(بچگی درهمان معنای قدیمی... چهارتاییمون) باتمام وجود دلم می خاد که ازجسمم خارج شم ودوباره برگردم به اون فضا...ولذتی که از جوانی می بردیم...عالم اون موقعمون... جدی می گم درحد فارغ شدن روح از بدن برای تجربه خاطراتمون... خاطرات پشت بوم مدرسه گندکاری مون تو سفر یزد.. خوراکی جابه جا کردن ها مون سر کلاس سربه سر خانم احمدی گذاشتن هامون... وای خدا... فایزهههههههههههههههههههه بعدش که از فارغ شدن روحم ناامید می شم ومیبینم که دیگه نمیشه تجربشون کرد...واقعا سرخورده می شم ومی گم لااقل همین زندگی رو بچسب.:) تورا که کمتر می بینم ولی همون دوتا را هم که می بینم...انگار دوستان جدیدی هستند که درحد یک خوش وبش وحال واحوال ساعاتی را باهم می گذارنیم.. انگار وجود مجزایی هستند ازهمه خاطرات دوست داشتنی من..انها دیکر متعلق به همسرانشان ومن هم نیز وفایزه  هم نیز...
بعضی وقت ها که یاد بچگی هامان می کنم..(بچگی درهمان معنای قدیمی... چهارتاییمون) باتمام وجود دلم می خاد که ازجسمم خارج شم ودوباره برگردم به اون فضا...ولذتی که از جوانی می بردیم...عالم اون موقعمون... جدی می گم درحد فارغ شدن روح از بدن برای تجربه خاطراتمون... خاطرات پشت بوم مدرسه گندکاری مون تو سفر یزد.. خوراکی جابه جا کردن ها مون سر کلاس سربه سر خانم احمدی گذاشتن هامون... وای خدا... فایزهههههههههههههههههههه بعدش که از فارغ شدن روحم ناامید می شم ومیبینم که دیگه نمیشه تجربشون کرد...واقعا سرخورده می شم ومی گم لااقل همین زندگی رو بچسب.:) تورا که کمتر می بینم ولی همون دوتا را هم که می بینم...انگار دوستان جدیدی هستند که درحد یک خوش وبش وحال واحوال ساعاتی را باهم می گذارنیم.. انگار وجود مجزایی هستند ازهمه خاطرات دوست داشتنی من..انها دیکر متعلق به همسرانشان ومن هم نیز وفایزه  هم نیز...
پاسخ:
بعید میدانم حتی متعلق به همسرانمان باشیم بسکه تغییر کرده ایم... ,
از رفتن تو از وبلاگت خیلی تعجب نمی کنم... چنان که از رفتن خودم از وبلاگ قبلی مان خیلی متعجب نشدم... وچنان که از رفتن به زودی الهام قدیم یاهمان زهرای جدید خیلی متعجب نمی شوم... نمی دانم درست می فهمم یانه ..ازدواج نه از جهت وقت گیری بلکه از جهت مقوله ای جدید درزندگی سیره نوشتن هامان را عوض می کند..
پاسخ:
دوست من حتی یک دلیل رفتنم ازدواج نیست! حتی یک دلیلش... ,
... که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد ...
معلومه روزای خوبی با هم داشتین که میخواین تکرارش کنین :)
پاسخ:
جالب بود....روزهای جالب و بی آلایشی بود! ولی تکرار...؟ نه فکر نمی کنم! ,
درمورد نکته اول ت که متعلق به همسرانمان هستیم یانیستیم ..عقیده دارم هستیم ولی نه به معنای تعلق به همسر بلکه به معنای تعلق به دنیای ادم بزرگا...به این معنا که ماهم مثل بقیه دراین روزها   درگیر زندگی باالایش ادم بزرگا شدیم چیزی که ازش نفرت داشتم والان فقط ازش بد م میاد...این یه واقعیته.. . . .درمورد علت ترک وبلاگ هم به نظرم هیچ وقت علت مستقیمی نیست..به نظرم البته.. والبته درکل بحثم درسیره نوشتن ..وعوض شدن نوع نگارش انسانهایی چون ماست ..البته بازهم نمی شود تعمیمیش داد...
پاسخ:
البته بازهم نمی شود تعمیمیش داد... ,
  • فاطمه جونت
  • نرووووووووووووو سید بمون ! ممنون از نظراتت! یادته یه بار جلو استادت بهت ابراز علاقه کردم الان یادش افتادم! ناخووووداگاه!
    پاسخ:
    1. قابل شما رو نداره(نظرات!) فرض می کنم دارم روی همون برگه های دیوار می نویسم!! 2. بله بله! سکه روی یخ شدیم آن بار! 3. اعتماد به نفست رو بذارم رو سرم!! (فاطمه جوووونت!!؟؟؟!!!) ,
  • یه خواننده
  • پس داری می روی؟! به عبارتی رفتی؟! دوست دارم دلیل غیر منطقی شو بدونم!؟
  • یه خواننده
  • پس داری می روی؟! به عبارتی رفتی؟! دوست دارم دلیل غیر منطقی شو بدونم!؟
    پاسخ:
    واقعا؟ ,
  • باز باران
  • سلام به تک درویش قلبم! باهات موافقم. گاهی لازمه تو مسیری که میری یه جا وایسی و فقط به اطراف نگاه کنی. هرجور مایلی ولی خواهشا حذفش نکن! لطفا! تا تولدی دوباره فعلا خدانگهدار!
    پاسخ:
    فعلا که حذف نکردم بانو!! ولی حال نوشتن نیست... ,
    طاعات قبول ! برای دیدن برنامه ها و شرکت در هیئت وبلاگی فاطمه زهرا سلام الله علیها به ما سر بزنید .
    سلام دوست عزیز . مثل اینکه ما وقتی رسیدیم که شما پست خداحافظ  گذاشتی . در هر حال زائرصفا مربوط به بچه های بسیج دانشگاه تبریز هست و از هر نسلی توش مطلب می نویسند . موضوعات هم آزاده ، هرچیزی که زائرصفایی باشه و به درد جمع بخوره . اگر هم قبلا از جمع ما نبودی یه مدت سر بزنی ، متوجه می شی . امیدوارم که حضورتون تداوم داشته باشه . به زودی طرح هایی داریم که حتما به اطلاع شما هم می رسونیم .
    پاسخ:
    درخدمتیم! ,
    سلام دوست عزیز طاعات قبول پله دوم جدول به شما اختصاص یافت . التماس دعا
    پاسخ:
    بله ممنون! ,

    ارسال دیدگاه

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی