جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۱۷
آبان

...

  • درویش بی ریش!
۱۰
آبان

یک پیرهن مشکی و یک بیرق روضه؛ بانی شد و ما بنده ابلیس نگشتیم

.

.

.

البته آنطور که باید هم دشمن ابلیس نمی باشیم اما انشاالله به حرمت بانی مجلس بنده ابلیس هم نباشیم! همان طور که قبلا گفته شد «یا مجیر» های رمضان و العفو های شب قدر و اشک های عرفه برای زنگار قطور آینه دل ما کم بود. برای چنین سیاهی عظیمی که بر دل ما نشسته است سیاهی عظیم تری لازم است. سیاهی لباس عزا... برای ما شستن کافی نیست تبر ابراهیم لازم است... شوکی بزرگ...مصیبتی عظمی! مصیبتی که تا دنیا دنیاست حرارتش در دلمان خاموش نشود... و دل خوش کنیم که ما را در مجلسی ؛ روضه ای؛ راه داده اند.

.

.

.

صلی الله علیک یا ابا عبدالله...

نطق من مدت هاست کور شده. حرف زدنم نمی آید. به زور از گوشه و کنار ذهنم واژه ها را سر وسامان می دهم تا بشود ۴تا پاراگرافی که می بینید. چشم کشیدم تا محرم برسد... تازه کمی عقلم رسیده است که راضی باشم به روزی ای که شما به ما می دهید. برای همین می روم می نشینم گوشه روضه همسایه و جیک نمی زنم که دلم می خواهد فلان جا و بهمان جا باشم. مهم این است که هستم. هستم جایی که بتوانم برایتان اشک بریزم.

گاهی روضه خوان ها حرف های ثقیلی می زنند که توی گلوی من گیر می کند. یکی می گفت آقا ما برای شما حاضریم تمام زندگی مان را بدهیم. به خودم رجوع کردم دیدم ...

یا می گویند که آقا کاش در کربلا بودیم و شما تنها نبودید! باز به خودم رجوع کردم دیدم همین الان اگر امام زمان (عج) ظهور کنند در اینکه بنده را در سپاهشان راه بدهند شبهه و شائبه است. من کجا مثل حبیب و زهیر و جون و حر هستم؟! 

باز حداقل یک فرصتی هست که روی خودم کار کنم تا شاید هنگام ظهور سرافکنده نباشم. شاید. در واقع خدا به ما لطف کرد که فرصت تغییر و آدم شدن داد!

حالا بگذریم. شما خوب می دانید آقاجان! که ما ؛ که من نه آدم حسابی هستم که باید باشم نه به آن معرفت رسیده ام . اما دارم می آیم توی روضه هایتان چون تنها گریستن هنر من است! و سلاحه البکاء

می آیم که درستم کنید. که بشوم آدم حسابی ای که می خواهید. سه سال طول کشید تا یک چیز یاد گرفتم. گیرای ام پایین است قبول اما صبر و حوصله شما هم انتهایی ندارد. درستم کنید!

  • درویش بی ریش!
۲۹
مهر

ما را که یا مجیر و اجرنا عوض نکرد
دلتنگ گریه های محرم شده دلم...

  • درویش بی ریش!
۲۰
مهر
غدیریه

تمام شد رفت!
بی حرف پیش؛ بی حرف پس!
حالا هی بشین برای خودت توجیه کن که مولا یعنی دوستی و دوست داشتن! نه جان من! نه عزیز من! مولا یعنی آقا ؛ سرور؛ سید!!
یعنی هرچه گفت چه بفهمی چرا و چه نفهمی چرا باید بگویی چشم!! تمام شد رفت! چشم!!
برای ما که فرقی ندارد. تو دوست داری سنگ علی (ع ) را به سینه نزنی و بروی سراغ بی لیاقت ها! اما من دلم می خواهد سنگ علی (ع) را به سینه بزنم... دلم می خواهد برای غدیر لحظه شماری کنم و همه جا جار بزنم که 
آآآآآآآی مردم!
فقط حیدر امیر المومنین است!

تمام شد رفت.
پ.ن:


جز یک نسب که از تو به خود بسته چیستم؟
من آنچنان که آل علی هست نیستم!
اما علی (ع) مرا هم از در خود مران که من
تا عمر داشتم به حسین ت گریستم...
  • درویش بی ریش!
۱۵
شهریور

حرم لبریز زائرها

مسافرها

مجاورها

گروهی آذری ها و گروهی هم شمالی ها

یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها

و حالا هرکدام آرام

زبان واکرده در این ازحام؛

آرام:

ببین این دست پینه بسته را آقا

ببین این شانه های خسته را آقا

به بی خوابی دوچشم خویش را مجبوور کردم من

به زحمت پول مشهد آمدن را جور کردم من

نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را 

به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را...

یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت

یکی بالای گلدسته اذان می گفت

صدا پیچیده در صحن و حرم گویا

در و دیوار با انصاریان می گفت:

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی...

یکی بغض میان آه را می گفت

یکی هم خستگی راه را می گفت

جوان زایری در گریه هایش «آمدم ای شااااه....» را می گفت

خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور 

دلگیر حرم هستند

همانهایی که جا ماندند و حالا پای تصویر حرم هستند...


همانهایی که جا ماندند و حالا پای تصویر حرم هستند.


پ.ن:

گفتنی نیست اما جا ماندن خیلی حس بدی ست خیلی...


  • درویش بی ریش!
۱۳
شهریور

هیچ چیز بدتر از این نیست که ذره ذره از یک کوه صعب العبور بالا بری و بعد درست زمانی که سختی راه تموم شده و کمی تا قله مونده یهو راتو کج کنی بری پایین! با پای خودت!

و بدتر از بدتر اینه که وقتی چشم باز کردی و دیدی که اشتباه کردی شروع کنی به جبران... شروع کنی دوباره بالا رفتن... جون کندن اما این بار نه با پای خودت ؛ بلکه ناخواسته سُر بخوری و بیای پایین! هیچ چیز بدتر از این نیست :(



پ.ن

توفیق انجام کاری داشتن مثل پای رفتن می مونه... اگه پا نداشته باشی نمی تونی بری حتی اگر بخوای . اگه توفیق هم نداشته باشی نمی تونی کاری رو انجام بدی حتی اگر بخوای!!


  • درویش بی ریش!
۱۶
مرداد

دلم می خواهد یک عالم حرف بزنم.... یک عاااالم!

از زمین و زمان هم موضوع دارم برای گفتن! اما... اما نمی دانم چرا لال مونی گرفته ام!؟

.

.

.

  • درویش بی ریش!
۱۵
مرداد
لزومی نمی بینم که بگویم این افکار کی و کجا به ذهنم آمد! مهم این است که آمد!
*
*
یک وقتی از شهریار شعری خواندم که « با عقل آب عشق به یک جو نمی رود....بیچاره من که ساخته از آب و آتشم...!» و کلی ژست فهمیدن گرفتم که راست می گوید و عاشقی و عاقلی چه سخت است و بیچاره من و آه و بیداااادد!!!
نگو کلا نفهمیدم!
نفهمیدم که آب و آتش فقط یک بخش از من است... عرش و فرش بخش دیگر است...عالی و دنی بخش دیگر... من تماما جمعی از متضادها هستم!
*
*
خدایا !
ما را که آفریدی گفتی تبارک الله... و ما فکر کردیم که برای خودمان کسی هستیم! و وهم برمان داشت! یادمان رفت که چطور به وجود آمدیم!! یادمان رفت که وقتی می میریم تبدیل به چه چیزی می شویم!! یعنی می خواهم بگویم که تبارک الله تو دقیقا به این بود که تویی که از پست ترین چیز به وجود آمدی بدون که می تونی به عالی ترین چیز تبدیل بشی...
می تونی بشی آقای مجتهدی؛ علامه طباطبایی؛ علامه حلی؛ علی بن مهزیار؛....
مارا از فرش بردی به عرش اما تا آمد غرور بگیرتمان یادمان آوردی که تو هم می توانی بشوی یزید؛ شمر؛ صدام و شارون و ...  .
نشانمان دادی که چقدر می شود به رحمت تو امیدوار بود حتی تا آنجا که با قطره اشکی بر امام حسین(ع) ؛ با دعای جوشنی در شب قدر تمام گناهانمان را ببخشی...اما تا آمدیم کیفور شویم که بعد از گناه توبه می کنیم و تو می بخشی دوباره نشانمان دادی که این طورها هم نیست و توفیق توبه که گرفته شد یزیدی که با یک نماز غفیله خدا حاضر بود ببخشدش حتی نتوانست یک نماز غفیله بخواند!* و دیدیم خشم و غضب و عدالتی که مو را از ماست بیرون می کشد.
خوف کردیم و امیدوار شدیم
رفتیم به عرش و با سر به فرش خوردیم...

چگونه می شود هم بترسی و هم امیدوار باشی... نگاه کنی به آن جنبه ای پست و حقیر و بعد اوج بگیری و بالا بروی....

پ.ن
مطلب مال خیلی وقت قبل است اما الان انتشارش دادم!
تاکید می کنم که مطالعه مطلب بدون نظر حق الناس است! پیگرد قانونی دارد و غیره !

  • درویش بی ریش!
۱۲
خرداد

طرف عمری برای اسلام شاهرگش را گذاشته در معرض تیغ تیز ، یک صبح تا ظهر ۱۸۰ درجه جابجامی شود... بعد ما فکر می کنیم که امتحان پس نداده ، سوار بر بال ملایک می رویم صاف توی پنت هاوس رضوان خدا که اگر حضرت حق نصیب ما نکند ، پس به چه کسی میخواهد تفضل کند؟! تبارک الله از این فتنه ها که در سر ما است....


خودم:

این چند جمله را در اسکالپل خواندم(در بخش پیوندها موجود است ) خوشم آمد آوردم اینجا!!

خب راست میگوید!

  • درویش بی ریش!
۰۶
خرداد

همه چیز از آنجایی شروع شد که ندا آمد:

إقرأ.... بخوان!

از آنجا بود که رسول الله شد...

دعوت ها شروع شد...

زخم زبان ها..

مخالفت ها...

برنتابیدن ها...

دشمنی ها...

دندان روی هم ساییدن ها...

اما رسول الله همواره مهر ورزید....دعوت کرد...تحمل کرد...دعا کرد... ابلاغ کرد.

رحمت للعالمین بودن کار آسانی نیست با وجود این همه هرزه و آلوده و دشمنان خونی!!

اما ابلاغ کرد و زباله هایی را که بر سرش ریختند تحمل کرد.

ابلاغ کرد و توهین ها ٬ جنگ ها٬ زخمی شدن ها را تحمل کرد...

ابلاغ کرد و تحمل کرد و مهر ورزید! شاید دلهایشان نرم شود ولی نشد!

نشد تا زمانی که بر منبرش نشستند٬ حقش را گرفتند٬ وصی و جانشینش را خوار کردند٬ کشتند و بردند و به اسارت گرفتند!

هنوز اما دلهایشان نرم نشده است!

یا رسول الله تو به دادمان برس!

  • درویش بی ریش!