جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

جای خالی من

نه به خاک در بسودم؛ نه به سنگش آزمودم...... به کجا برم سری را ؛ که نکرده ام فدایت؟!

قلبی الیک من الاشواق محترق..
ودمع عینی من الاماق مندفق
الشوق یحرقنی والدمع یغرقنی
فهل رایت غریقا وهو محترق..!

اینجا ؛ آن جای خالی ای نیست که سر در کلبه درویشی ام نوشته ام...اینجا ؛ جاییست که می نویسم تا بفهمم که چه شد که جای من ؛ آنجا (فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر...) خالی شد!
می نویسم که چقدر جاهای زیادی جای من خالی بود و کسی نفهمید...اما جایی که خدا گفت بیا اینجا جایت خالیست...نرفتم!
یاعلی

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
۱۶
خرداد

حکما انتظار داری این روزها تمام کار و زندگی مان را رها کنیم و بنشینیم دعای یا من ارجوه بخوانیم و اعمال لیله الرغائب انجام دهیم و برویم سه روز یک گوشه ای معتکف شویم بلکه کمی از بار گناهانمان کاسته شود.بلکه.

هر چه باشد تو خدایی و نوبتی هم که باشد حالا نوبت توست! اما مگر ما را نمی شناسی!؟ ما اگر یک روز هم نمازمان را اول وقت خواندیم انگاری شق القمر کرده ایم یا شاید شق الشمس!! ارحم عبدک الضعیف...

***
رجب برای من تداعی گر محبت ثامن الائمه است وقتی در عین محبت و عشق سه روز رجب مرا گوشه خانه اش راه داد... رجب که می آید انگار هم زمان چند آفتاب با هم به زمین می تابند... و ما از شدت نورانیت زمین هیچ چیز نمی بینیم!! در عین برکت محروم می شویم.

رجب که می آید دلم می خواهد برای تو باشم اگر بتوانم....

یا من یعطی من لم یساله و من لم یعرفه تحننا منه و رحمه

تحننا منه و رحمة

تحننا منه و رحمة...

تحننا منه...

 ای کسی که می بخشی به کسی که از تو درخواست نکرده و حتی تو را نمی شناسد از روی مهر و رحمت

از روی مهر و رحمت

از روی

مهر و

    رحمت....

  • درویش بی ریش!
۰۵
ارديبهشت

اول عذر از این عدم حضور طولانی!

دیدم دوستان حسابی بی تابی می کنند گفتم یه جنبشی از خود نشان دهیم!نیشخند

دوم غرض از جنبش!!

تا بحال اصلا فکر کرده ای که خداوند با حجم امتحاناتش دارد بمبارانت میکند!؟ این لطیف ترین واژه ای است که می توانم به کار ببرم!

اگر فکر نکرده ای بدان زیر بمباران در شرف هلاکت می باشی! البته پیشاپیش خدا رحمتت کناد!

ولی اگر فکر کرده ای به این هم فکر کرده ای که کار خدا نیم ترم و پایان ترم بر نمی دارد!؟

خداوندی اش را عشق است واقعا! ولی لحظه ای به حال خودت نمی گذاردت! اگر باز حس کرده ای به حال خودت گذاشته شده ای پس حتما یه نقص فنی و اختلالی در ارتباطت با او پیش آمده است و باز پیشاپیش نقص فنی مرتفع باد!

سوم: به دلیل مشغله زیاد عدم حضور طولانی شد اما شما حضور به هم رسانید ما استقبال می کنیم!! نگذارید جای خالی ما حس شود!عینک

چهارم: ولی خدایی به این موضوع فکر کنید!

پنجم : یاعلی

  • درویش بی ریش!
۲۰
اسفند

حرف برای گفتن زیاد است! گاهی از بس که حرف زیاد است هیچ چیز نمی توانم بگویم!! اما حالا بالاخره قسمت شد و پرشین بلاگ طلبیدمان تا بتوانیم بلکه ذره ای از حرفهای ناگفته را بگوییم!

به درخواست دوستان می خواهم از سفر جنوب خاطراتی چند بنویسم.

1.خاطراتم بیشتر دلی است تا عقلی!! به همین دلیل ایراد زیادی میتواندبهش وارد باشد شاید نباشد!

2.مطالب را مستقیما از دفتر خاطراتم وارد می کنم! اگر ایراداتی داشت ببخشید و..

3. از توضیحات بین راه می گذرم چون خیلی اتفاق مهمی نیافتاد جز خوردن و خوابیدن و دیدن مناظر!مژه

                                           بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت 10/50 دقیقه صبح     89/12/4            موقعیت: داخل اتوبوس

از منطقه عملیاتی فتح المبین دیدن کردیم. قبلش هم سد کرخه را دیدیم. پیش به سوی فکه...

بدون ساعت                همان تاریخ              بدون موقعیت

فکه گفتن ندارد....دیدن دارد! دیدن هم ندارد....

فهمیدن دارد!

بدون ساعت           همان تاریخ        موقعیت: حسینیه پادگان شهید صیاد شیرازی در ارتفاعات میشداغ

روحانی ای دارد سخنرانی می کند. احساس می کنم می بایست سخنران ها اینجا بیشتر با حس آدم ها کار کنند و از این طریق عقلشان را تعمیر کنند تا اینکه رسما منبر بروند..

روز اول تمام شد. امشب رزم شبانه است. مادرم به خاطر میگرنش رزم نمی آید. من هم دوست داشتم بروم اما حسش رفت! خسته ام شدیدا! از صبح که فتح المبین رفتیم و سد کرخه و... فکه تا حالا استراحتی نداشتیم! تازه چزابه هم نبردندمان! دو روز دیگر هنوز مانده. دعا کنید خدا معرفتمان بدهد. یک جو... دو جو!  هر چقدر کرمش است!

ساعت 11 و خورده ای شب!    همان تاریخ   همان موقعیت

دقیقا نفهمیدم چه شد که رفتم! خواهر کوچکم به شدت مشتاق رزم شبانه بود! رفتم که او را تحویل پدر بدهم و دادم و برگشتن دیدم که جمعیت نسوان (!) منتظر دستور حرکت هستند. من هم ایستادم قاطی شان!! دقیقا نفهمیدم چه شد! اما رفتم رزم شبانه! به شدت جایتان خالی بود و به شدت خوش گذشت!

پ.ن جنوب نوشت!!

1. روز اول که تمام شد اما فکه... همیشه فکه با آن رمل های نرمش آدم را می کُِشد!!

طوری که تا مدت ها تا همیشه تا هروقت که توفیق داشته باشی خاکهایش .. خاکهایی که خون خورده اند... بوی خون.... بوی نا... و غربت عجیبش تو را در هم می پیچد!

خاکها با خاکهای کربلا انسی دارند! خاکها خون های تشنگان را خورده اند! خاکها  فقط خاک نیستند.... خاکها... خاکهاا.. کاش از این خاک ها بر سر ما می شد!!

  • درویش بی ریش!
۰۲
اسفند

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

بارها نیت کردم آپ کنم اما دیدم دوستان اکثرا کم لطفی کرده و خلاصه اینکه انگیزه مان حسابی برای آپ کردن کم شده بود. نتیجه این شد که حرفهایمان حسابی قلمبه شد و حالا مانده ایم از کجا بگوییم.

به دلیل کثرت سخنان همه را ردیفی می گوییم:

۱. نسیمی جان فزا می آید   بوی کرب و بلا می آید

نمی دانم دقیقا چه شد که جور شد. اما شهیدان طلبیدندمان! (چه فعلی شد!) شاید دلشان سوخت بعد از این همه سال (۲ سه سال) و گفتند حالی به ما بدهند. در هر صورت حلالمان کنید! هرچند از این توفیق ها نداریم که یکهو پایمان برود روی مین!

۲. آشوبی برپا شده است. نه منظورم این چهارتا قدقد کردن برخی در خیابان های تهران نیست!‌ اینها که دیگر به سرگرمی شباهت دارد تا یک جنبش مردمی!!از خود راضی جنبش مردمی یعنی .... به گزینه بعدی مراجعه شود.

۳. جنبش مردمی یعنی قیام مردم مصر٫ یعنی فریاد شیعیان بحرین٫ یعنی به هم ریخته شدن اوضاع یمن٫ یعنی فریادی که از حلقوم مردم مظلوم این کشور و آن کشور بلند می شود! یعنی انقلابی که ما در سال ۵۷ کردیم! باز به گزینه بعدی مراجعه شود!

۴. وقتی می نشینی روایات را نگاه می کنی! وقتی ته دلت مدام یک حسی غلغل می کند که به شدت ظهورش نزدیک است! و به این فکر می کنی که وقتی آمد چطور این غم و غصه هایی که بر ما گذشت را برایش تعریف کنی زبانت می چرخد که 

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی!!

۵. فقط منتظریم منتظرید و منتظرند که همان چند نشانه قطعی هم خود را نشان بدهند. شاهد باش که می خواهیمت!! 

شاهد باش!!

۶. محض یاد آوری دوباره می گویم حلال کنید

یاعلی مددی

  • درویش بی ریش!
۱۷
بهمن

http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=10955#arabic

http://africanrevolution.blogfa.com/

Www.ghazveh.blogfa.com

 

 

 

  • درویش بی ریش!
۱۲
بهمن

اسرائیل: با از دست دادن مصر ما هیچ دوستی در خاورمیانه نخواهیم داشت.

روزنامه آمریکایی: اوباما اگر مصر را از دست دهد در تاریخ سقوط خواهد کرد!!

جالب است که درست در سالگرد پیروزی انقلاب ما این انقلاب ها در خاورمیانه صورت گرفته است! جالب تر این است که ما ٣٠ سال پیش (بیشتر) به خود جنبیدیم و حالا تونس و مصر و بعد یمن و غیره تازه فهمیده اند که : ا! عجب ظلمی به ما می شده است!!

آن موقع که ما انقلاب کردیم جهان نفهمید که ما چه کردیم! به معنای واقعی نفهمید! براساس اخبار رسانه ها گفته شده است که کارتر وقتی ایران را از دست داد هنوز بهت زده بود که جه شد که این اتفاق افتاد! هنوز می خواست کودتا کند! غافل از آنکه یلی چون امام خمینی در راس کار است که کل مردم کشور پشتش ایستاده اند!

نه!

خدا پشتش ایستاده است!

کارشناسان سیاسی: متوسل شدن به ارتش آخرین برگ برنده حسنی مبارک است!

آخرین برگ برنده اش را خواهد باخت! تاریخ ثابت کرده است! چقدر کارهای حسنی مبارک برایم ، برایمان آشناست! نیست؟!

وزیر عوض کردن، کابینه عوض کردن، نخست وزیر جابجا کردن، استفاده از ارتش... دریغ!

سرانجام مجسمه ات سقوط خواهد کرد شاه مصر!! چون شاه ما که سقوط کرد چه سقوط کردنی!!

و تلک الایام نداولها بین الناس...

پ.ن: فرارسیدن دهه فجر مبارک!

  • درویش بی ریش!
۰۵
بهمن

جابر به سر تربت دلدار رسیده

بر یاور بی یاور دین ، یار رسیده

گوئی که بر آن کشته عزادار رسیده

با سینه سوزان و دل زار رسیده

محرم شده و اشک فشان خوانده خدا را

با خون جگر شسته قبور شهدا را

از شیون این قافله پر ، دامن صحراست

آوای جرس نیست و این ناله زهراست

بر گوش دلم زمزمه زینب کبری ست

فریاد شهیدا ! و غریبا! و حسینا! ست

از گریه گلوی من رنجور گرفته

این کیست که با یا لیتنا شور گرفته؟!

مولا چو نظر کرد حبیب پدرش را

قد خم و سوز دل و اشک بصرش را

سوزاند دوباره شرر غم جگرش را

بگذاشت روی شانه آن پیر سرش را!

کای گلشن وحی از نفست بوده معطر

افسوس که یک باغ گل از ما شده پرپر...!!

دشمن همه جا خنده به زخم جگرم زد

در شام بلا سنگ به فرق پدرم زد

با کعب سنان گاه به تن گه به سرم زد!

سیلی به رخ خواهر نیکو سیرم زد

دیدم اثر سیلی، بر روی سکینه

یادم آمد از فاطمه و شهر مدینه

بگذشته چهل شب که خموش است چراغم

هر لحظه غمی آمده از ره به سراغم

من لاله خونین دل هفتاد و دو باغم

یک لاله نه! یک غنچه نمانده است به باغم!

این قافله در وادی غم راه سپارند

غیر از من مظلوم دگر مرد ندارند!

طفلان عوض جامه دل خویش دریدند

سیلی زده بر صورت و فریاد کشیدند

با گریه از این قبر به آن قبر دویدند

بر گرد قبوری که چهل روز ندیدند

بر طره آغشته به خون اشک فشاندند

خود را بروی خاک کشاندند و کشاندند

زینب که بهار غم از آن باغ خزان داشت

در پیکر آن وادی هفتادو دو جان داشت

تیر  المش بر جگر و قد کمان داشت

بهر لب خشک شهدا اشک روان داشت

بر تربت دلدار دُر از خون جگر ریخت

پیوسته گهر ریخت، گهر ریخت، گهر ریخت

گفت ای همه جا مهر رخت در نظر من

ای با سر خود بر سر نی همسفر من!

ای بوده به ویرانه چراغ سحر من

در راه بود آنچه که آمد به سر من

دارم سند زنده که همگام تو بودم

این روی به خون شسته و این جسم کبودم

از زمزمه و گریه آهسته بگویم

از دست به زنجیر ستم بسته بگویم

از کعب سنان و بدن خسته بگویم

از بارش سنگ و سر بشکسته بگویم؟!

اینها همه از دخت علی خم نکند پشت!

ای لاله پرپر شده داغ تو مرا کشت!!!!!!!

ای کاش جدا می شد پیش از تو سر  من

می رفت فرو تیر غمت بر جگر من

می ریخت چو نخل قد تو برگ و بر من

می شد ز ازل کور دو چشمان تر من!

من روی زمین پیکر صد چاک تو دیدم

آویزه به دروازه سر پاک تو دیدم

ای پای سرت خصم زده نای و دف و چنگ

ای بر سر نی گشته حبیبت هدف سنگ

ای طلعت زیبای تو گردیده ز خون رنگ

برخیز برادر که دلم تنگ شده ، تنگ!!!

بردار سر از خاک که روی تو ببوسم

برخیز که رگهای گلوی تو ببوسم

در شام بلا بود، بلا بود، بلا بود

بالله قسم سخت تر از کرب و بلا بود

ظلم و ستم و کفر و ضلالت به ملا بود

خورشید رخت جلوه گر از طشت طلا بود

آیینه صفت چشم تو در دور زدن بود

دیدم نگهت در همه احوال به من بود

 

  • درویش بی ریش!
۱۸
دی

خب..نه! یک بار نشسته ای کلاهت را قاضی کنی؟!!

یک بار فقط!دلشان را به چی تو خوش کنند و آدم حسابت کنند؟!

اصولاچیزی برای دل خوش کردن داری!؟

آبرو..

معرفت..

دریغ!!!

دریغ...

به قول دوستی برو ببین «ملک ری» تو چیست!؟

اگر یک بار دیگر کلاهت را قاضی کنی می فهمی که از سلیمان صرد ایمان تو خیلی خیلی کمتر است..

خیلی خیلی

پس اول «ملک ری» ت راپیدا کن بعد ببین می توانی از خیر گندمش بگذری یا نه!

باز هم

دریغ!!!

 

 

  • درویش بی ریش!
۱۰
دی

با ما به از این باش که با خلق جهانی....

گریهگریهگریهنگراننگراننگران

نفهمیدم این ر ا من به شما گفتم یا شما به من!؟!

 

  • درویش بی ریش!
۱۴
آذر

هل من ناصر ینصرنی؟!...

-         در و دیوارها را هنوز سیاه پوش نکرده ای؟! آن پرچم های عزا را آماده کرده ای؟!پس چرا هنوز چای و قند نخریدی؟! خاک بر سرت با این حواست!!

هل من ناصر ینصرنی؟!..

-         لباس مشکی..؟! اه اه (به ضم الف!) لباسم حسابی کهنه شده است! می خواهیم برویم مجلس عمه خانم نمی شود که با این لباس رفت باید فردا برم بازار!

هل من ناصر ینصرنی؟!

-         برای شب عاشورا آقای ...رو دعوت کن! حسابی مستمع جمع می کنه! چی؟!! آقای ...؟! اون که همه ش فلسفی حرف می زنه آدم نمی فهمه چی می گه! باید یکی باشه همچین اشک بگیره از مردم!!!

هل من ناصر.......ینصرنی؟!

-         هنوز زوده بابا! ساعت ده هم بریم می رسیم! مداح هنوز از این به بعد میاد!!!!(حرفهای شب عاشورا و تاسوعا)

هل... من... ناصر...

-         ...

هل...

من..

ناصر..

تمام شد! آن قدر گفت و گفت و گفت که صدایش قطع شد و تو هنوز در گیری! آخر درگیر چه هستی؟! چه مرگت است؟! کر شده ای مگر؟! چرا نمی شنوی؟! چرا  ن م ی ش ن وی؟! خب دارد دنبال یار می گردد! هی نامه بده هی بگو آقا بیا! خب به امید تو بیاید یا یکی مثل تو؟! تمام شد!

سرش از قفا بریده شد! بریده شد! یعنی دیگر بدنش بی سر شد! یعنی سرش بی بدن شد! یعنی سرش روی بدنش دیگر نیست!یعنی روی بدنش دیگر سر نیست! طوری نیست که خواهرش هم نمی شناسدش! طوری نیست..! یعنی نیست دیگر!!

نیست!

نیست!

نیست!

یاری نیست! به خدا یاری نیست! کسی نیست! ما کر شده ایم! کور شده ایم! گم شده ایم! داریم  می رویم به درک...!

دعا کن در همین مهلت ده روزه بلکه آدم شویم! دعا کن...

مهلت تمام شد! کجای کاری؟!!

 

 

  • درویش بی ریش!